گفت: شنیدی ایران در تولید مقالات علمی رتبه اول منطقه رو داره؟!
گفتم : آره، اما در زمینه فرار مغزها هم رتبه ی اول رو داریم...
گفت: خب اینجا مقالات رو تولید می کنند، بعد فرار می کنند می رن اونطرف آب مصرفش می کنند!
به این می گن از تولید به مصرف!
گفت: شنیدی ایران در تولید مقالات علمی رتبه اول منطقه رو داره؟!
گفتم : آره، اما در زمینه فرار مغزها هم رتبه ی اول رو داریم...
گفت: خب اینجا مقالات رو تولید می کنند، بعد فرار می کنند می رن اونطرف آب مصرفش می کنند!
به این می گن از تولید به مصرف!
- خانوم معلم، اجازه؟! چرا از نمره ی انضباط ما کم کردین؟!
- چون با بغل دستی ت دعوات شد و حرف زشت زدی!
- خانوم اجازه؟! ولی من همیشه سر موقع کلاس اومدم، اصلنم غایب نبودم!
- درسته. اما هرکی حرف زشت بزنه، از انضباطش کم می شه. این قانونه!
- خانوم اجازه؟! پس چرا این آقای قاضی پور نماینده ی مجلس، با اینکه اون حرفای زشت و خاک برسری رو زده بود، بازم امروز از طرف هیأت رییسه مجلس به عنوان نماینده ی منضبط ازش تقدیر و تشکر شد؟!! چرا بین منه بچه محصل ابتدایی با نماینده ی مجلس فرق می ذارین؟! مگه خودتون تو درس اجتماعی نگفتین آدما در مقابل قانون برابرند؟!!
- بله... اما خب، بعضی آدما «برابرترند»! این فضولیا هم به تو نیومده. یه کلمه دیگه حرف بزنی انضباطتو صفر میدم تا دیگه سرت به کار خودت باشه!
به نظر من، رابطه ی بین آدمها ، از حیث طول و سطح و عمق قابل بررسی اند.
طول، مدت زمان آشنایی است از چند روز تا چندین سال.
سطح، میزان وقتی است که که طی یک بازه ی زمانی، مثلا طی یک روز، طرفین برای ارتباط با هم صرف می کنند.
عمق، به طور مشخص میزان تأثیر گذاری آدمها و نفوذ رابطه را نشان می دهد.
مثلا شما دوستی دارید که بیش از ده سال از آشنایی تان می گذرد. در طول هفته یکی دوبار با هم تماس دارید و چندان با هم صمیمی نیستید. این رابطه طول زیاد و سطح و عمق کمی دارد.
یا به عنوان مثال با کسی آشنا شده اید که اگر چه مدت آشنایی تان کوتاه است و وقت کمی را با او می گذرانید. اما حضور او، تأثیرات شگرفی بر زندگی شما گذاشته. در این حالت، طول و سطح رابطه ی شما اندک، اما عمق آن بسیار است.
نکته ی جالب اینکه در سنین مختلف، یکی از این سه بعد روابط، برای آدمها پررنگ از سایر ابعاد بنظر می رسد.
در دوران نوجوانی و جوانی، برای اغلب آدمها، میزان وقتی که برای روابط در طول روز گذاشته می شود به شدت مهم است. دوستانی مهمترند که بیشتر در کنار آنانند. یعنی سطح رابطه مهمتر است.
در میانسالی ، عمق رابطه و در کهنسالی طول رابطه از اهمیت بیشتری برخوردار است.
پ.ن : وبلاگ من خواننده ی کمی داره. اما عمق رابطه ش با خواننده هاش زیاده! مثلا من اینجا چه بنویسم و چه ننویسم، چه طولانی باشه نوشته ها و چه کوتاه، چه جدی باشه و چه طنز، و اصلا تعطیلش هم بکنم، (به قول یکی از دوستان ، برای تماشای لوگو هم که شده!) روزانه سی تا چهل نفر خواننده ثابت و ساکت و مودب و آرام و بی سروصدا به اینجا سر می زنند. امروز هم تا این ساعت 40 نفر بازدید کننده اینجا سر زده با 1500 بار نمایش!!!! اینجوریشو دیگه ندیده بودیم!
فیلم فروشنده اصغر فرهادی با دریافت دوجایزه، حسابی در جشنواره ی کن خبرساز شده. تجربه بهم میگه همین روزها باید منتظر یک هجمه ی وسیع تخریبی علیه فرهادی و عوامل فیلم از سوی رسانه های خبری داخلی باشیم! یعنی ما ایرانی جماعت اصولا اینجوری از موفقیت هم وطنانمون استقبال می کنیم!
از دیروز در حالیکه ماهواره ها دارند حسابی روی این خبر مانور می دن، رسانه ی ملی (میلی) خودشو زده به کوچه ی علی چپ و صدالبته یک عده دارن اونجا لیست بلند و بالایی از نکات ضدارزشی این فیلم و ماهیت پلید سازندگانش برای استفاده در روزهای آتی سرهم بندی می کنند.
در چشم به هم زدنی ، می شود گفته همه ی اهل محل آنجا جمع شده بودند. عده ای مردم را عقب می راندند و از محل بمبگذاری دور می کردند. از ساختمان نیمه کاره خیلی فاصله گرفته بودیم. هر لحظه به تعداد جمعیت افزوده می شد. آن روزها، در آن شهر ساکت و خموده، تماشای حادثه ای به آن مهمی، فرصت مغتنمی برای مردم به شمار می رفت. در کمتر از نیم ساعت چنان جمعیتی دور ساختمان حلقه زد که شاید، قسمت اعظم جمعیت شهرمان را تشکیل می داد.
کم کم سرو کله ی نیروهای نظامی و انتظامی هم پیدا شد. فقط آن ها اجازه داشتند تا نزدیکی ساختمان جلو رفته و سرک بکشند و بمب اکتشافی ما را با آن آنتن سه شاخه از دور تماشا کنند. ظاهرا منتظر نیروهای متخصص خنثی سازی بمب بودند.
در آن شلوغی و همهمه و بازار داغ شایعات، طبیعی بود که بچه ها جایی نداشته باشند. قضیه اصلا بچه بازی نبود! خطری به جدیت یک بمب، شهر را تهدید می کرد. هیچ بچه ای نمی توانست خود را به لایه های جلویی جمعیت برساند. این وسط من و رضا کوچیکه مثل اسفند روی آتش لابلای جمعیت بالا و پایین می پریدیم و سعی داشتیم وسط آن هیاهو ، هر طور شده به مردم بفهمانیم که عاملان کشف این بمب و در واقع مهره های اصلی ماجرا ما هستیم، اما کمتر کسی توجه می کرد. ممد سوسمانی هم انگار ناپدید شده بود. به گمانم با جدی تر شدن موضوع، جانش را برداشته و از مهلکه گریخته بود.
اوایل دهه ی شصت، با چند ترور بافرجام و بی فرجامی که توی شهرستان کوچک کویری ما از سوی منافقین اتفاق افتاد، بازار شایعات و مزخرفات نگران کننده حسابی گرم شده بود. پدر و مادرهای نگران، لیستی از نصایح پلیسی ـ امنیتی را به خورد ما بچه جغله های سربه هوا می دادند:
- از آدم های غریبه دوری کنید.
- اگر متوجه شیء مشکوکی شدید، سریع به بزرگترها، پلیس یا سپاه اطلاع دهید.
- عروسک یا اسباب بازی دیگری اگر روی زمین افتاده بود، برندارید، ممکن است بمبگذاری باشد
- و....
ما بچه ها اما، همه چیز برایمان بازی بود. همه ی دنیا و اتفاقات آن، حتی جنگ و کشتار و ترور هم در نگاه کودکی مان، یک بازی بود، حتی هیجان انگیزتر و جذاب تر از بازی های معمول!
در چنین فضای امنیتی و نگران کننده ای، یک روز با رضا کوچیکه و ممد سوسمانی کنار ساختمان نیمه کاره ای در حاشیه ی شهر، مشغول بازی بودیم. رضا کوچیکه پسر ریزنقش کلاس اولی محل بود که بر خلاف هیکل نحیف ش، در خالی بندی های بزرگ تبحر ویژه ای داشت. ممد سوسمانی هنوز مدرسه نمی رفت و به خاطر خواندن شعر بی سروته عجیب ولی بامزه ای به نام سوسمانی به این لقب مفتخر بود! یکی از بازی های جذاب آن روزها لابلای مصالح ساختمانهای نیمه کاره، ساختن خانه های کوچک با آجر بود. مشغول بازی بودیم که ناگهان متوجه شیء مشکوکی داخل ساختمان شدیم....
حضرت آیت الله جوادی آملی در دهه ی هشتاد، بارها و بارها از اندیشمندان خواست کتابی در تکمیل «مفاتیح الجنان» جمع آوری کنند با رویکرد دستورات دین در زندگی روزمره مثل حفظ محیط زیست و زندگی سالم و .... که آخرشم کسی گوش نکرد و نهایتا چند سال بعد خودش آستین همت بالا زد و کتاب ارزشمند «مفاتیح الحیات» رو جمع آوری و منتشر کرد.
از این دست فرمایشات و خواسته های ایشون و سایر علما کم نداریم که ملت فهیم از این گوش گرفتند و از اون یکی در کردند،
اما کافی بود یک کلمه عبارت «دیوث سیاسی» از جانب ایشون مطرح بشه، سیل مقالات و سمینارها و کنفرانس ها به پا شد و حسن عباسی هم اعلام کرد کلی داوطلب تز دکتری با این موضوع پیدا شده!
ینی یک چنین ملت گزیده شنو و باشعور و مو از لای ماست کشی هستیم ما!