- در دل کویر خشک شهرستان مان، در عمق بیابان برهوت، جاهایی بود که می تونستی تصور کنی قبل از تو پای هیچ بشری به اونجا نرسیده... گاهی می زدم به دل کویر، من بودم و خاک و افق...
- سالهایی که هنوز موبایل نیومده بود و اینجوری خلوت آدما رو به گند نکشیده بود، یه مدت سازمان تولید اسکناس و مسکوک بانک مرکزی کار میکردم. وقتی از گیت های تودرتو و مستحکم امنیتی، حفاظتی رد می شدم، مطمئن بودم تا خروج از ساختمون، دست احدالناسی، آشنا و ناآشنا به من نمی رسه... من بودم و سکوت و تنهایی...
- زمان ساخت پروژه برج میلاد، فقط یه آسانسور باربر کُند برای رسیدن به بالای برج وجود داشت (بهش آلیماگ می گفتیم) که رفت و برگشتش یه بیست دقیقه ای طول می کشید. گاهی وقتا که کار تعطیل بود، تنهایی می رفتم اون بالا و آلیماگ رو می فرستادم پایین... من بودم و آسمون و دورنمای شهر...
منم دلم از اینجاها خواست!
:(
البته دریا رو هم خیییلی می پسندم!
:/