میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

به روزهای انتخابات که نزدیک می شیم، به مناسبت اندک تجربه و سابقه ای که در کار تبلیغات دارم، سر و کله ی دوستان مقطعی پیدا می شه. دوستانی که فقط مال همین روزا هستند و بلافاصله بعدش غیب شون می زنه. در واقع، نزدیک شدن ایام انتخابات رو از تماس ناگهانی اینا می فهمم. 

معمولا مکالمه شون هم اینجوری شروع می شه: «خیلی وقت بود دلم برات تنگ شده بود فلانی....!» 

و من می دونم که دلشون تنگ نشده ، بلکه کارشون لنگه! 

پس از سالها، این اولین باره که دخالتی توی فعالیت های انتخاباتی ندارم. 

به این نتیجه رسیدم که دیگه جواب تماس دوستان مقطعی ِ سیاسی ـ انتخاباتی رو ندم ... و ندادم.

میرزا قلمدون

در برنامه ی «پایش» گفته شد : «با خسارتی که به انگلیس دادیم (یک میلیون پوند) و به عربستان هم خواهیم داد میشد برای 1100خانواده مستمند، سرپناه ساخت.»

اما حقیقت مطلب این است هزینه ی «بی تدبیری» در این آب و خاک، بسیار بسیار بیش از این حرف هاست. چه منطقی می پذیرد در کشوری که منابع روی زمین آن یکصد میلیون نفر و منابع زیرزمینی آن یکصدمیلیون نفر دیگر را به راحتی تأمین می کند، وضعیت معیشتی قالب مردم، اینگونه باشد؟


کانال تلگرامی میرزا قلمدون
@mirzaghalamdoon

میرزا قلمدون

یکی از هنرپیشه های چهره و محبوب سینمایی توی مصاحبه ی تلویزیونی، خیلی ریلکس افاضه فیض می فرمود که چون رفت و آمد زیادی به اصفهان دارد، اغلب این مسیر را با خودرو (لابد از همان انواع میلیاردی) با سرعت متوسط 170 کیلومتر در ساعت طی می کند و مشکلی هم با جریمه ها ندارد! (دارندگی و برازندگی!)

از جنبه تربیتی و آموزشی و اخلاقی(!) این اظهار فضل ها که بگذریم و استعداد مفرط اهل رسانه را هم در تخریب فرهنگ فاکتور بگیریم، خوشبختانه  پس از سالیان سال، بالاخره تصمیمی که می بایست بیست سی سال پیش گرفته می شد، به منصه ی ظهور رسید.

بخوانید:
جرائم رانندگی گران شد/ سرعت غیرمجاز و عبوراز چراغ قرمز ۲۰۰هزار تومان

هیات دولت نرخ جرائم رانندگی را اصلاح و سقف جریمه ها را به 4 میلیون ریال رساند.

عبور از چراغ قرمز، سبقت غیرمجاز در راه های دو طرفه و تجاوز از سرعت مجاز ( بیش از 30 کیلومتر بر ساعت) در کلانشهرها و مراکز استان ها و جاده های بین شهری و مناطق آزاد تجاری و صنعتی تا 200 هزار تومان 

انجام حرکات نمایشی مانند دور زدن در جا و یا حرکت موتور سیکلت بر روی یک چرخ، حرکات مارپیچ، حرکت با دنده عقب در آزادراه ها و بزرگ راه ها به 150 هزار تومان و عبور از محل ممنوع، استفاده از تلفن همراه، عدم رعایت مقررات حمل بار و عبور وسایل نقلیه غیرمجاز از خطوط ویژه 100 هزار تومان

رانندگی در حالت مستی و مصرف داروهای روان گردان و افیونی 400 هزار تومان 

حرکت نکردن وسایل نقلیه بین خطوط، نداشتن پلاک جلو، عقب و یا ناخوانا بودن آن و عدم رعایت حق تقدم عبور 60 هزار تومان 
نداشتن برگه معاینه فنی 40 هزار تومان 


کانال تلگرامی میرزا قلمدون : @mirzaghalamdoon
منبع خبر: ایلنا

میرزا قلمدون

خبر جالب اینکه پایگاه اطلاع رسانی بازار سرمایه(سنا)، چهارشنبه 16 دی خبرداده که : صنایع خوراکی سعودی صافولا، یکی از شرکت های عربی که در بازار ایران نیز فعالیت دارد با وجود تمام مشکلات دیپلماتیک قصد دارد در بازار ایران باقی بماند و تصمیم به خروج سرمایه از این بازار را ندارد.
مدیر ارشد اجرایی این شرکت هم گفته: اگر تحریم ها برداشته شوند این شرکت سود بیشتری را عاید خواهد شد به همین دلیل قصد خروج از ایران را نخواهیم داشت.
بر اساس آمار منتشر شده، شرکت صافولا 90 درصد سهام شرکت توسعه صنعتی بهشهر را در اختیار دارد، این در حالی است که شرکت بهشهر دارنده 40 درصد از سهام بازار خوراکی ایران است. (لینک منبع)


من کاری به کاروکاسبی حضرات سعودی ندارم. اختیار مالشان را دارند که کجا خرج کنند و کجا دربیاورند! فقط تقاضا می کنم مسئولین محترم یک مقدار شفاف سازی کنند که اگر بر حسب اعداد و ارقام بالا، (نود درصد ضربدر چهل درصد) سی وشش درصد آنچه در سفره گذاشته ایم، از کمپانی آقایان خریداری می شود، یک مقدار در غلظت و چیدمان لغات و بلندای اصواتمان ، زمانی که به ایشان بدوبیراه می گوییم، تجدید نظر نماییم!

کانال میرزا قلمدون در تلگرام
@mirzaghalamdoon

میرزا قلمدون

صبح عملیات رمضان خیلی خسته برای یک ساعتی رفته بودیم داخل سنگر استراحت کنیم، 
شب خیلی سختی گذشته بود، چندین شهید داده بودیم، با آنکه تعدادی عراقی هم اسیر گرفته و مقدار زیادی ضربه به نیروهای دشمن زده بودیم، اما نتوانستیم مواضع جدید را نگه داریم. 
خاکریز مناسبی برای دفاع در برابر پاتک عراقی ها فراهم نشده بود، برای همین نصفه شبی به جای اول برگشته بودیم.
هوای گرم تابستانِ جنوب، باد و طوفان توام با خاک، خستگی شدید، گفته بودیم ماشینی برای عقب بردن اسرا بیاید آنهم نیامده بود. !
همه حالشان گرفته بود، با این همه، کریم، پیک گردان که از بچه های لشکر آباد بود و عرب، و دو سه تا از بچه های پر انرژی را نگاه داشته بودیم مواظب اسرای عراقی باشند تا ماشین بیاید، و ما هم کمی استراحت کنیم...
هنوز چشمهایم گرم خواب نشده بود که دیدم کریم با سرعت و استرس داخل سنگر آمد و التماس که بیایم بیرون !
می گفت اتفاق بدی دارد می افتد...
با عجله و گیج بیرون رفتم، 
خدایا... ! 
نیرویی تازه وارد که اتفاقا ریش بلند و چهره با هیبتی داشت، یکی از اسرا را داشت از بقیه جدا می کرد ببرد... لباس پلنگی تن این نیرو بود و کلی هم به خودش نوار تیربار ماهرانه پیچانده بود، ظاهرش جوری بود که فکر می کردم از مسئولین جنگ باشد، 
با تعجب پرسیدم: "کجا؟! 
اسیر رو کجا می برین؟!
که دیدم با لهجه ای محلی و با همان عصبانیتی که چهره اش را گرفته بود گفت: "می برم به سزای اعمالش برسونم این بی پدر مادر رو..."
بی چاره اسیر عراقی که از چشمهای تازه وارد فهمیده بود چه خبر است، پشت سر هم التماس می کرد "دخیل خمینی، انا مسلم، اخی... اَنَ شیعه، بالعباس..." 
و مثل باران گریه می کرد، 
لباس پلنگی اما عین خیالش نبود، مثل گوسفند می کشیدش ببرد پشت خاکریز و کارش را تمام کند!
صدایش کردم و گفتم: 
"داداش جریان چیه ! به ما هم میگی چی شده؟" 
بصورت غضبناکی نگاهی به من کرد و گفت: "من قسم خوردم حتما باید یه عراقی بکشم، رو قرآن دست گذاشتم که تا عراقی نکشم برنگردم، و هنوز نشده... همین یکی رو می کشم میرم، 
نگاه سبیلاش کن به خدا از اون بعثی هاست!" 
......

میرزا قلمدون