میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟
گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم؟
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد!
ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی؟
هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد! 

"تذکره الاولیا عطار در ذکر ذوالنون مصری"
میرزا قلمدون


بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بوده‌ای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیده‌ام!
بیگ محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفته‌ام برادر!
بیگ محمد: آنها که رفته‌اند چی؟ آنها چی می‌گویند؟
ستار: آنها که تا آخر رفته اند برنگشته‌اند تا چیزی بتوانند بگویند!




کلیدر
محمود دولت آبادى 

میرزا قلمدون


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ...
ﺍﮔﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ...
دنیا ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ...
ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ...
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﯾﻢ...


(منبع نامعلوم)

میرزا قلمدون
الان هم پیش می آید که به مجلس پرخرج و سفره ی رنگینی دعوت شوم. سفره هایی انباشته به انواع دسرها و غذاها و نوشیدنی های رنگارنگ و اشتها برانگیز.... اعتراف می کنم آن قدر هم آدم خودساخته ای نیستم که زبان به انتقاد از صاحب مجلس یا حتی ترک میهمانی مبادرت کنم، اما رنج می کشم، حس بدی به من دست می دهد و به طور مشخص، خاطراتی در ذهنم تداعی می شود که لقمه ی لذید غذا را در کامم تلخ و ناگوار می کند. خاطراتی از همین سالهای نزدیک، در همین شهر بی دروپیکر تهران :

- در خانه ی محقر و دودگرفته و تاریکش، آن قدر اصرار کردم تا مشکل خود را بگوید. پیرمرد از سادات بود. به من نگفت، اما اصرارم که از حد گذشت، بغض ش ترکید، اشک گونه های چروکیده و محاسن سفیدش را تر کرد. تکه ی نان خشکیده و کپک زده ای از لای سفره اش درآورد رو به آسمان، انگار وجود مرا از یاد برده باشد، ناله کرد : « خدایا، به داده و نداده ات شکر، خودت می دانی که هیچ وقت شکایتی نداشته و ندارم... سه روز است که که با همین تکه نان خودم را زنده نگه داشته ام... باز هم شکر شکر شکر....»

- دخترک چشمان براق و نگاه معصومی داشت. نه سالش بود، اولین سال روزه داری اش. خبرنگار پرسید: «آفرین به تو دختر گلم... سحری چی خوردی؟» دخترک معصومانه و خجل جواب داد : « نون و یه خورده پنیر! » 
خبرنگار : « نون و پنیر...؟!»
-  «چیز دیگه ای نداشتیم.»
+ « افطار چی خوردی»
- « نون و پنیر....»


میرزا قلمدون

گزیده ای از گفتگوی حجه الاسلام زائری دربرنامه تلویزیونی 36


یکی از کسانی که در سال‌های اخیر مسلمان شد و حجاب را انتخاب کرد و مشهور شد، خواهر خانم تونی بلر بود. این خانم در مصاحبه‌ای می‌گوید: وقتی من تصمیم گرفتم مسلمان شوم، اولین بار با دو دخترم در خانه مطرح کردم که یکی ده سال و یکی سیزده، چهارده ساله بود. در آشپزخانه سر میز نشسته بودیم و من گفتم: «بچه‌ها من تصمیم گرفتم دینم را عوض کنم». او می‌گوید: این دو دختر با تعجب مرا نگاه کرد و یک چیزی در گوش هم گفتند و به اتاقشان رفتند. بعد از چند دقیقه برگشتند و گفتند: «ما دو سؤال داریم؛ یک، آیا مسلمان شوی، الکل می‌خوری؟ دو، آیا مسلمان شوی، پیراهن یقه باز جلوی دیگران در میهمانی می‌پوشی؟»، گفتم: «نه الکل می‌نوشم و نه پیراهن یقه باز می‌پوشم». هر دو گفتند: «ما می‌خواهیم مسلمان شویم». یعنی یک دختری که در انگلیس بزرگ شده، ۱۰، ۱۵ ساله است و مادر مسیحی‌اش می‌خواهد مسلمان شود، دو تا مسأله برایش مهم است و از دیدن مادرش در حالی که مست است یا برهنگی دارد و دیگران چشم چرانی می‌کنند، ناراحت می‌شود. 


زائری در ادامه با طرح این پرسش که «در این سال‌ها چند بار شما جایی دیده‌اید که حجاب از این زاویه مطرح شود؟» گفت: آیا شما یادتان است که جایی تلویزیون ما، رادیوی ما، روزنامه ما، مدرسه ما، کتاب‌های درسی ما، فضای عمومی ما، به دختر نوجوان و جوان بگوید که مسأله حجاب چه آثار روانی دارد؟ وقتی حجاب اجباری بود، این حرف‌ها چه معنی دارد؟ وقتی طرف چه بخواهد و چه نخواهد باید یک چهارچوبی را رعایت کند، این روش چه اثری دارد؟ اگر از باب مثال، من در این سالن را ببندم و شما را مجبور کنم که سه ساعت فیلم تماشا کنید و مکرر برای شما توضیح دهم که این فیلم از جهت هنر در اسکار جایزه برده، این تعریف معنی دارد؟ این تعریف‌ها زمانی معنی دارد که شما بتوانید بیرون بروید و من با تعریف کردن، نگه‌تان دارم. (بتوانید انتخاب کنید و تبیین، اثربخشی برای انتخاب حجاب داشته باشید).


گزیده ی بیشتری از این گفتگو را می توانید در ادامه مطلب بخوانید.


میرزا قلمدون

این روزها پخش سریال «معمای شاه» و پرت و پلا نویسی عده ای روشنفکر نما در دفاع از حکومت پهلوی، خاطره ی بحث داغی را در ذهنم تداعی کرد.

طرف بحث، همکاری بود که بعدها رفت دنبال پناهندگی و شد مجری تلویزیون صدای آمریکا. از آن تیپ آدمهایی بود که به شدت از پهلوی ها دفاع می کرد و از قضا، آدم اهل مطالعه ای هم بود و استدلالهای به ظاهر محکمی هم در آستین داشت. 

بحث کشید به حماقت های اعلیحضرت! زیر بار نمی رفت. معتقد بود اینها را مخالفان شاه از خودشان درآورده اند.

پرسیدم: ماجرای «هاله ی نور» احمدی نژاد را که بخاطر دارید؟

گفت: خب، این چه ربطی به شاه دارد؟

جواب دادم: خواستم مقایسه ای کنید بین این جریان و مصاحبه ی نویسنده ی معروف ایتالیایی، خانم «اوریانا فالاچی» با شاه که اتفاقا منبعش به حد کافی موثق هم هست!

 همه ی ما می دانیم داستان «هاله ی نور» از سوتی های عظمای احمدی نژاد به شمار میرود. اما در مقام مقایسه ، این نکته جالب است که ادعای این فرد، در یک مجلس خصوصی و محضر آیت الله جوادی آملی مطرح می شود، قاعدتا، بنا هم نبوده قضیه رسانه ای شود و شکرخدا در حد احساس و رویت یک هاله ی موهوم، قضیه جمع و جور می شود!

اما جناب شاه، کراماتش به خواب دیدن و حس شخصی و هاله ی نور و این چیزها محدود نشده و کار به جاهای باریک تر کشیده و از همه بدتر اینکه این ادعاها در حضور یک گزارشگر مطرح اروپایی و به عبارت دیگر، در معرض یک «رسانه جهانی» مطرح می شود...

و این یعنی اوج حماقت!


بخشی از کتاب «مصاحبه با تاریخ» فالاچی را در ادامه مطلب بخوانید.

حتم دارم شما هم مثل خانم گزارشگر متعجب خواهید شد!

میرزا قلمدون