میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|
الان هم پیش می آید که به مجلس پرخرج و سفره ی رنگینی دعوت شوم. سفره هایی انباشته به انواع دسرها و غذاها و نوشیدنی های رنگارنگ و اشتها برانگیز.... اعتراف می کنم آن قدر هم آدم خودساخته ای نیستم که زبان به انتقاد از صاحب مجلس یا حتی ترک میهمانی مبادرت کنم، اما رنج می کشم، حس بدی به من دست می دهد و به طور مشخص، خاطراتی در ذهنم تداعی می شود که لقمه ی لذید غذا را در کامم تلخ و ناگوار می کند. خاطراتی از همین سالهای نزدیک، در همین شهر بی دروپیکر تهران :

- در خانه ی محقر و دودگرفته و تاریکش، آن قدر اصرار کردم تا مشکل خود را بگوید. پیرمرد از سادات بود. به من نگفت، اما اصرارم که از حد گذشت، بغض ش ترکید، اشک گونه های چروکیده و محاسن سفیدش را تر کرد. تکه ی نان خشکیده و کپک زده ای از لای سفره اش درآورد رو به آسمان، انگار وجود مرا از یاد برده باشد، ناله کرد : « خدایا، به داده و نداده ات شکر، خودت می دانی که هیچ وقت شکایتی نداشته و ندارم... سه روز است که که با همین تکه نان خودم را زنده نگه داشته ام... باز هم شکر شکر شکر....»

- دخترک چشمان براق و نگاه معصومی داشت. نه سالش بود، اولین سال روزه داری اش. خبرنگار پرسید: «آفرین به تو دختر گلم... سحری چی خوردی؟» دخترک معصومانه و خجل جواب داد : « نون و یه خورده پنیر! » 
خبرنگار : « نون و پنیر...؟!»
-  «چیز دیگه ای نداشتیم.»
+ « افطار چی خوردی»
- « نون و پنیر....»


میرزا قلمدون

نظرات  (۷)

۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۳ زینب ندرلو
چقدر زیاد شدن آدم هایی از این قماش و چقدر کم شدن آدمایی که درد و رنج هم نوعشون دلشون رو به درد میاره و ...و در عین حال چقدر زیادن کسانی مثل من که از کثرت این جمعیت راستگو و دروغگوشونو تشخیص نمیدن که کاری که میکنن به حق و عدالت باشه نه برای ...
خدایا توفیق شناخت حق رو از باطل به همه بده ، به بنده هم....
پاسخ:
آمین...
 تشکر می کنم. حضورتون باعث دلگرمیه
اییییی خدا دلم سوخت  ما چقد بدیم که فقط به فکر خودمونیم و بس پس اطرافیان چی
پاسخ:
بله خیلی تلخه
ممنون از حضورتون
۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۳ لی لی (لیلی نامه)
آخ......
روزگار بدیه.... یکی یه جایی میگفت وقتی یه آدم بی پول نمی تونه باور کنه یه نفر پول شما شبش 1 میلیون بشه یه آدم که فقیر نیست هم نمیتونه باور کنه یکی هست که چیزی برای خوردن نداره
۱۱ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۹ رحیل پریشان
شیرینی این سفره های رنگارنگ تلخ تر اند از نان و پنیر سحر و افطار ...

الهی بمیرم :(

خیلی هم عالی

وبلاگ خووووبی دارین خوشحال میشم به منم سر بزنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">