میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

توی کاسه ی خالی، دوتا حبه قند بود. گذاشت جلوم. پرسید: «نظرت چیه؟»

گفتم : «یعنی چی، نمی فهمم»؟

گفت: « اگه من قند چایی شما رو توی ظرفی به این بزرگی بیارم براتون، این کار من احمقانه و خنده دار نیست؟!»


* * *


توی تونل ، وسط ازدحام ترافیک، صدای «دوبس، دوبس» یکی از ماشینای جلویی، حسابی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. راننده ها سرک می کشیدند که منبع صدا را ببینند. کیفیت صدا عالی بود.

کمی جلوتر از من، یکی از همون ماشینهای میلیاردی به چشم می خورد. همونایی که باید مراقب باشی حداکثر فاصله ممکن رو ازشون رعایت کنی، چون هیچ بیمه شخص ثالثی میزان خسارت اونا رو نمی تونه پوشش بده، بنابراین اگر بدشانسی آوردی و سپرت به سپرشون گرفت، باید ماشینت رو بذاری و بری!

با خودم فکر کردم: « خب ، لابد یه همچو ماشین میلیاردی، همچین سیستم صوتی چندمیلیونی هم باید داشته باشه دیگه »

جلوتر که رفتم، متوجه شدم منبع صدا و سیستم صوتی، مال یه وانت پیکان درب و داغونه!


* * *

قندها رو از توی کاسه برداشت و چاییش رو سرکشید. لبخندی زد و گفت : «پس چرا وقتی یه پیرمرد و پیرزن تنها توی یه خونه ی چندهزارمتری زندگی می کنند، کسی بهشون نمی خنده؟ چرا ما اصلا توجهی نمی کنیم به تناسب داشته ها و نیازهامون؟»


میرزا قلمدون

نظرات  (۴)

تو آن امپراطوری هستی که به خواب رفته و در رویا می بیند که گداست؛ از خواب بیدار شو.((اشو))
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۵ خادم الرضا

سلام داستان قشنگی بود

پاسخ:
لطف دارید
سلام
مطالب جالبی رو درج میکنید
داستانها نوشته خودتون هستندوواقعیت دارند؟
پاسخ:
سلام
اغلب خودم می نویسم
اگر کپی باشه منبعشو ذکر می کنم
موفق باشید
خیلی زیبا بود
پاسخ:
متشکرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">