عملیات که تمام شد، اغلب بچه ها را فرستادند مرخصی. عده ای اما، ماندند. گفتند محرم نزدیک است و محرم جبهه، حال و هوای دیگری دارد. من هم مرخصی داشتم. گفتند محرم جبهه را ندیده ای که اگر دیده بودی، می ماندی... و ماندم.
همان یک محرم بود که آن جا دیدم... اما محرمی بود...
گریه و عزاداری جاماندگان از قافله ی شهدایی که چند روز قبل پر کشیده بود، دیدن داشت.
چند روزی پس از عاشورای آن سال، هواپیماهای بعثی سراغ پایگاه مان آمدند،
در همان دقایق اول، ضدهوایی های پایگاه را زدند
و بعد، کربلایی به پا شد.
فریادهای خسته سر بر اوج می زد
وادی به وادی خون پاکان موج می زد
جامانده های صاحب لیاقت، به مدد گریه ها و روضه های محرم، به قافله پیوستند و رفتند.