میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

دلم براش تنگ شده. مدتهاست خبری ازش ندارم. ماشینو در فاصله ی دوری از شرکت پارک می کنم و زیر نم نم بارون صبحگاهی راه می افتم. چند وقتیه اینجوری خودمو مجبور به پیاده روی روزانه کردم.

شماره شو از لیست گوشی پیدا می کنم و بهش زنگ می زنم. گوشی رو که برمیداره به وضوح، خوشحال و متعجبه. انتظار نداشته بعد اینهمه مدت سراغشو بگیرم...

بی آنکه بپرسم کلی در مورد اوضاع و احوال این روزهاش برام حرف میزنه. شاید خیلی وقته با کسی حرف نزده. شاید حرفاش تلنبار شده. خوشحال می شم. خوشحال می شه. در ایام دانشجویی، مربی ش بودم، زمانی که اون سال اول راهنمایی درس می خوند، اما حالا دوتا بچه داره و سومیش هم تو راهه!

یک حس خوب، در این هوای نمناک پاییزی وجودم رو پر می کنه. شروع قشنگیه برای یک روز خوب!

به شوخی بهش می گم :«هرکدوم از شماها که ناپدید می شید، خوشحال می شم، چون می فهمم یه جایی کاره ای از مملکت شدین و دیگه با ما عوام کاری ندارین!»... 

کاره ای نشده. معلمه و شاید گرفتاری های زیاده که ما رو از هم دور کرده.


بعد از قطع تماس، بی اختیار به همون حرف شوخی فکر می کنم. اغلب اوقات، شوخی های شیرین، ریشه ی تلخی در امور جدی دارند. مثل همین حرف اخیر.

به تمام شاگردای قدیم، دوستان و اقوام و اطرافیانی فکر می کنم که خاطرات مشترک زیادی با هم داشتیم، اما الان ناپدید شدند. بخصوص اونایی که دستشون به جایی بند شد و توی مملکت به مال و منالی یا جاه و مقامی رسیدند...

اونایی که هفته ای چندبار خودشون رو برای دیدار می رسوندند و حالا برای یه تماس تلفنی باهاشون، باید از فیلتر چندتا منشی و مسئول دفتر عبور کنی. آدمهایی که توی فیلتر پول و قدرتشون محبوس شدند...

میرزا قلمدون

نظرات  (۱)

مانا و سربلند باشید.

آسوده دلان را غم شوریده سران نیست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">