وقتی هنوز جبهه را از نزدیک ندیده بودم، تصور می کردم سخت ترین کار ممکن، بریدن از جان است و در گرماگرم بارش تیر و ترکش، آمادگی برای غلطیدن در خون خود،
زیر باران تیر و ترکش، دریافتم در چنان موقعیتی، جان دادن گاهی بهترین اتفاق ممکن است، چه بسا هزار بار آرزو می کنی تکه تکه شوی، ولی شهادت و مجروحیت بچه ها را مقابل چشم خود نبینی،
.
.
.
سالها بعد به این حقیقت تلخ رسیدم که ماندن و نفس کشیدن در دنیای بعد از جنگ و مراوده با بسیاری از آدمهای این روزگار با پیچیدگی و ریاکاری و فرومایگی و هزار مرض پیدا و پنهان در هزارتوی درونشان، سخت ترین کار ممکن است...
برای خواندنتان ننوشتم. ببخشید اگر دلگیر شدید.
در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را