میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

همیشه بیشترین بازدید نوشته های من حدود ظهره

معناش اینه که خلایق دارند به این نتیجه می رسند که خوندن نوشته های «میرزا قلمدون»

برای هضم غذا خوبه!!



از شوخی گذشته، یادمه وقتی رشته سینما قبول شده بودم، بعد از ثبت نام دانشگاه یه بار از زاویه ی دید یک فیلمساز، یعنی «منی که در آینده قرار بود ساخته بشه» رفته بودم سینما.

قبل از شروع فیلم، توی سالن انتظار، رفته بودم تو نخ تماشای مردم. مردمی که هر کدوم یه چیپس و پفک و ... دستشون بود و شب اومده بودند لابد بعد صرف شام، روی صندلی ها لم بدن و خوراکی بخورند و شامشون رو حین سرگرمی تماشای فیلم بهتر هضم کنند!

همین شد که فرداش رفتم دنبال یه رشته دیگه و هیچوقت دیگه به ساختن فیلم به شکل سینمایی ش فکر نکردم....

عمر آدم چیز ارزشمندیه. خیلی ارزشمند.


میرزا قلمدون


کلیپی زیبا و تأثیر گذار

برای دریافت کلیپ روی لینک زیر کلیک کنید


دریافت 

میرزا قلمدون

تحریم ها برای هر کشوری می تونه یک فرصت باشه

فرصتی برای بازیابی توان بالقوه خودش و نیل به استقلال و خودکفایی

ولی

وقتی بجای «نیل به استقلال و خودکفایی» شروع می کنیم به واردات کالاهای نامرغوب و بی کیفیت چینی،

یا همون کالاهای قبلی رو با «دور زدن تحریم ها»(!) با چندین واسطه و چندبرابر قیمت قبلی و رویاندن دلال های بین المللی از همون کشورهای سابق تهیه می کنیم،

دیگه این تحریم «فرصت» نیست!

یا اگرهم هست، فرصتی ست برای «چینی ها» و «بابک زنجانی ها»


فاعتبروا...

میرزا قلمدون


این روزا ، وقتی نوشته های اخلاقی و نصایح بعضی رفقای قدیم رو توی وبلاگشون می خونم قیافه م اینجوری می شه! حیف که اهل دود نیستم. فکر می کنم اگه یه سیگار برگ هم بذارم گوشه ی لبم ارتباط بهتری با موضوع برقرار می کنم!

میرزا قلمدون
اسمش شعبان تورک اوغلوست
در استان شانلی اورفا بخش وران شهیر ترکیه زندگی میکند
راننده تریلر است 
با ماشین خود در داخل و خارج از ترکیه بار جابجا میکند
او برای چند روز ماشینش را جلوی منزلش پارک میکند تا یکی از فامیلهایش را که مریض شده و انسانی تنها و بیکس است به بیمارستان مرکزی شانلی اورفا برای درمان ببرد
بیمار یک هفته در بیمارستان بستری میشود و شعبان هم بعنوان همراه و مراقب به کارهای فامیلش رسیدگی میکند
بعد از بهبودی فامیلش شعبان به خانه برمیگردد 
صبح روز بعد هنگامیکه میخواست سوار ماشینش شود و به سر کارش برگردد متوجه قمری میشود که در قسمت متصل بین کانتینر و ماشین آشیانه ساخته است قمری درون آشیانه اش تخم گذاری کرده و روی آنها خوابیده بود
شعبان از روشن کردن ماشین منصرف میشود به همکاران خود خبر میدهد که تا چند روز نمیتواند باری را قبول کند 
الان 10 روز است شعبان منتظر است تا جوجه های قمری از لانه بیرون بیایند
او میگوید درست است چند روزی است درآمد ندارم اما این پرنده یک مادر است و منتظر است تا بچه هایش بدنیا بیایند من به این مادر کمک میکنم خدا هم جایی دیگر به من و خانواده ام کمک خواهد کرد.
 او تصمیم گرفته است تا زمانیکه بچه های این قمری به دنیا نیایند این ماشین را روشن نکند

میرزا قلمدون

میرزا قلمدون

میرزا قلمدون


دو سوم بدن ما
آب است
یک سوم آن
خشکی

ما جزیره آفریده شدیم 
دور از هم...

صابرکاکایی
میرزا قلمدون

سوال قرآنی : آیا آنان که می دانند، با آنان که نمی دانند، برابرند؟



جواب ایرانی: نه... آنان که نمی دانند معمولا در این مملکت اعتبار و حقوق و مزایا و جایگاه بهتری دارند!

میرزا قلمدون

توی کاسه ی خالی، دوتا حبه قند بود. گذاشت جلوم. پرسید: «نظرت چیه؟»

گفتم : «یعنی چی، نمی فهمم»؟

گفت: « اگه من قند چایی شما رو توی ظرفی به این بزرگی بیارم براتون، این کار من احمقانه و خنده دار نیست؟!»


* * *


توی تونل ، وسط ازدحام ترافیک، صدای «دوبس، دوبس» یکی از ماشینای جلویی، حسابی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. راننده ها سرک می کشیدند که منبع صدا را ببینند. کیفیت صدا عالی بود.

کمی جلوتر از من، یکی از همون ماشینهای میلیاردی به چشم می خورد. همونایی که باید مراقب باشی حداکثر فاصله ممکن رو ازشون رعایت کنی، چون هیچ بیمه شخص ثالثی میزان خسارت اونا رو نمی تونه پوشش بده، بنابراین اگر بدشانسی آوردی و سپرت به سپرشون گرفت، باید ماشینت رو بذاری و بری!

با خودم فکر کردم: « خب ، لابد یه همچو ماشین میلیاردی، همچین سیستم صوتی چندمیلیونی هم باید داشته باشه دیگه »

جلوتر که رفتم، متوجه شدم منبع صدا و سیستم صوتی، مال یه وانت پیکان درب و داغونه!


* * *

قندها رو از توی کاسه برداشت و چاییش رو سرکشید. لبخندی زد و گفت : «پس چرا وقتی یه پیرمرد و پیرزن تنها توی یه خونه ی چندهزارمتری زندگی می کنند، کسی بهشون نمی خنده؟ چرا ما اصلا توجهی نمی کنیم به تناسب داشته ها و نیازهامون؟»


میرزا قلمدون