میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

آخرین اسمس اش این بود: « خسته نمی شی این همه بی شعوری؟! »

مدتها بود ازش بیخبر بودم. هر چی فکر کردم دلیل عصبانیتش رو پیدا نکردم. براش نوشتم : « چیزی شده؟ خوشحال می شم اگر خطایی کردم بهم تذکر بدی » جوابی نیومد. نهایتا حدس زدم کسی پشت سرم حرفی زده یا سوء تفاهمی پیش اومده و یک کلاغ و چهل کلاغ و... تجربه نشون داده ما جماعت مدعی دینداری، چندتا خصیصه ی مهم داریم. مثلا اینکه راحت پشت سرهم غیبت می کنیم. به سادگی و بدون داشتن دلایل کافی اعمال و رفتار دیگران رو به قضاوت می نشینیم. حکم صادر می کنیم و رأسا اجراش می کنیم. با اشتیاق پای شنیدن غیبت و تهمت دیگران می نشینیم و به راحتی باورش می کنیم. آبروی دیگران برامون پشیزی ارزش نداره و البته همه ی اینها در کنار ممارست به نماز اول وقت و سایه سار حب اهلبیت(ع) و هیئت عزاداری امام حسین(ع) و چند وعده مشهد در سال و آرزوی حج و کربلا در دل و جلسات اخلاق آیت الله فلانی و استاد بهمانی و بلغور کردن پند عارفان و احکام سیروسلوک و ...اتفاق می افته...

براش نوشتم: « کاش می گفتی چی شده. به هرحال، نه اون زمان که به شدت اصرار داشتی استاد اخلاقت بشم و زیربار نرفتم ذوق زده شدم و نه حالا که این عبارات رو به کار می بری دلخورم . موفق باشی »   و تمام.

و باز همون زمان، تجربه به من می گفت وقتی خیرخواه کسی باشی و اون آدم راهشو جدا کنه و بره، روزی حقیقت روشن می شه و دوباره سرراه هم قرار خواهید گرفت. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره.

چند روز پیش، بعد از مدتها فکرم درگیرش شده بود. حس می کردم زندگیش به مشکل خورده. یک شب هم خوابشو دیدم. بالاخره روز بعد از عید فطر اسمس ش رسید:

«سلام، عید مبارک، خوبید؟ کارتون دارم...»


خدایا، از قضاوت های عجولانه و صدور احکام عجولانه تر و خجالت بعدش، به تو پناه می برم...

میرزا قلمدون

آیدین سیارسریع | روزنامه قانون

محمود احمدی نژاد: همه شاهدند. ما خودمان قبل از آقای ظریف و روحانی به دنبال توافق بودیم. منتها تا می آمدیم حرف بزنیم همه بلند می شدند می رفتند. بطوری که ما الان بیست سی تا موافقتنامه با صندلی های متخاصم در کشو داریم! تقصیر ما چیه؟

یک دختر 16 ساله که در زیر زمین خانه اش انرژی هسته ای تولید می کرد: الان با این همه انرژی هسته ای تو زیرزمین چیکار کنم من؟ کی پاسخگوست؟

حمیدرضا بقایی: البته به من ربطی نداره ولی اگه یه موقع مشکلی تو انتقال اون صد میلیارد دلار پول بلوکه شده بود کارت من هست، بگین واسه من بفرستن بعد من براتون کارت به کارت می کنم (الکی).

محمد علی آبادی: یه کم گرامر ظریف مشکل داشت ولی!

سعید جلیلی: امیدواریم که کشورهای 5+1 بعد از این همه سال حالا که مذاکرات به اتمام رسیده به درک درستی از تاریخ و فلسفه رسیده باشند که من فردا از همه شون سوال می کنم.

نتانیاهو: Kvnm זה שורף אמבטיה לא עוזר כאב בSvkhtm לבי واقعا چرا هیچکی نمی فهمه من چی میگم!؟

دلنگرانان: مردم فعلا خوشحالی نکنند. ما تقاضای ویدئو چک دادیم منتظریم ببینیم نتیجه چی میشه.

جوانان: + هی پیس پیس! 
– خجالت بکش بی شعور!
+ همین شما جنگ طلبا هستین که با صلح جهانی و پایدار مشکل دارین، داشتم می گفتم Peace! Peace!

حمید رسایی (47 ساله از فنلاند): این چه توافقی است؟ وا حیرتا! وا ایرانا! واداده ها! همه چیز را دادیم. در مقابل استکبار عقب نشینی کردیم. بدون نابود کردن غرب از میز مذاکرات بلند شدیم. خیلی ناراحت شدم. اصلا اعصابم ریخت بهم. این چوب اسکی من کجاست؟

بابک زنجانی: از من هم تشکر کنید. من اینقدر تحریم ها رو دور زده بودم بعد از یه مدت به بیماری دور زدن غیرارادی دچار شدم، دیگه همه رو دور می زنم. دست خودم نیست.

یک خبرنگار پایین بالکن هتل کوبورگ: آقای ظریف آخرش چی میشه بالاخره؟ (صدای گنجشک ها) چرا کسی جواب نمیده؟ (صدای گنجشک) تا کی باید منتظر بمونیم؟ (صدای گنجشک) (از اثرات کش آمدن مذاکرات بر روح و روان خبرنگاران)

کیهان: به گواهی صدها سند غیرقابل انکار ... طبق غیرقابل ترین انکارهای سند گواهی ... برخی عناصر فریب خورده ... بلندگوهای بیگانه ... روزنامه های اجاره ای ... آی قلبم ... ببخشید من حالم خوب نیست. فعلا محض احتیاط مرگ بر امریکا.

صداوسیما: دلفین ها معمولا در مواقع حساس می خندند. این یک دلفین نر است که در مواجهه با کوسه می خندد... بله ... خبر می رسد که توافق هسته ای صورت گرفته است ... دلفین ماده اما در مواجهه با کوسه ها محتاط تر است ... بیانیه توسط خانم موگرینی قرائت میشه ... دلفین نر همچنان می خندد. بسه دیگه! حالا آگهی ببینید!

میرزا قلمدون

درست سر پیچ خیابون اصلی به فرعی، چاله ی کوچکی دهن باز کرده و از دلش، آبی به زلالی اشک، آرام روی زمین خزیده و از کنار جدول خودشو به سرازیری سپرده. بیست روزی هست که این آب همینطور هرز میره و کسی به دادش نمی رسه.

یاد بیلبردها و تیزرهای رنگارنگ تلویزیونی «بحران آب» می افتم که چنان مخ آدمو کار می گیره، می خوای یه لیوان آب بخوری، بی اختیار یاد صحنه ی خونه های متروک و زوزه ی باد کویر و لبهای خشکیده ی نسل های آینده ت می افتی،  آب زهر مارت می شه!!

وجدان درد می گیرم. باید همون روز اول زنگ می زدم رسیدگی کنند. چرا زنگ نزدم؟! 

ذهنم فلاش بک می کنه به روز اول، خب اینجا یکی از شلوغ ترین چهارراه های شهره. در چندقدمی چاله، دکه ی پلیس راهنماییه و تا دلت بخواد بی سیم و آدمایی که میان و میرن. « اما باید زنگ می زدم... »

آقای میانسالی از چاله و آب با گوشی ش عکس می گیره. انگار متوجه قیافه ی درهم رفته ی من شده، می گه: « تو این چند روز، بارها زنگ زدم 137، انگار نه انگار »

به تأسف سری تکون میدم و میگذرم...



اونقدر پست های ترس آوری توی تلگرام و وایبر و فیس بوک درمورد بحران آب مبادله میشه،

اونقدر التماس و خواهش و نصیحت در مورد چکه کردن شیر آب و امثالهم توی رسانه ها تکرار میشه،

اونقدر توی مدرسه و کوچه و خیابون و مهدکودک و اداره از خشکسالی و بدبختی های پیش رو میگن و مینویسند...

که آدم ناخودآگاه، حس میکنه مثلا با یک حموم رفتن و دوش گرفتن داره چه جنایت عظیمی رو در حق خودش و مملکتش و نسلهای آینده ش مرتکب می شه!

اما خوب که دقت کنی متوجه میشی، خطر اصلی «بحران مدیریته» و «بحران آب» و «بحران آلودگی هوا» و «بحران بیکاری» و «بحران افزایش طلاق» و «بحران واردات چینی»(!) و بحرانٍ....و...و... همه ش تابع این بحران اصلیه. در یک کلام «روش های مدیریتی» ما مشکل داره وگرنه این کشور، نه مشکل منابع داره و نه مشکل نیروی انسانی.


به این اعداد خوب دقت کنید:

92 درصد آب مصرفی کشور در بخش کشاورزی استفاده می شود. 
میزان هدر‌رفت آب بخش کشاورزی در ایران 70درصد است؛ 
یعنی از 86 میلیارد متر‌مکعب آب مختص این بخش، حدودا 60 میلیارد متر‌مکعب آن هدر می‌رود 
و 80 درصد اتلاف منابع آبی کشاورزی به علت عدم استفاده از تکنولوژی‌های پیشرفته آبیاری است.*


و این یکی:

تاثیر صرفه‌جویی آب در مصارف خانگی و صنعتی در مجموع منابع آبی کشور کمتر از یک درصد است.**



اگر فکر می کنید این مطلب بخاطر «بحران خشکسالی» یا حتی انتقاد به مدیران مربوطه نوشته شده، سخت در اشتباهید. همه ی این صغرا کبراها رو چیدم بخاطر یادآوری این واقعیت تلخ که :

عادت و منش ما در پرداختن به فرعیات و ریزه کاری ها و غفلت از موارد اصلی و عمده، یک فاجعه ی به تمام معناست.

+ کاش همونطور که مراقب مخرج صحیح «ض» «ولا الضــــــــــــــالین» نمازت هستی، مراقب حق الناس و آبروی مردم هم بودی...

الا یا ایها الطلاب ناشی!

علیکم بالمتون لا بالحواشی!


منابع:

* خبرآنلاین

** ایسنا

میرزا قلمدون

مجله خط خطی - حمید پارسا:

برنامه رادیویی مشاوره


پسری جوان: سلام خانم دکتر. من اصلا حالم خوب نیست. یه حس ترس مبهم تو وجودمه. نمی دونم دردم رو به کی بگم. می ترسم آبروم بره.
دکتر سنگ صبور: چی شده جانم؟ ماجرا رو تعریف کن.
پسر جوان: چند روز پیش رفتم خواستگاری دختر مورد علاقه ام. بابای دختره من را به زور برده تو اتاق، بهم پیشنهاد بی شرمانه می ده.
دکتر سنگ صبور: عزیزم دیگه ادامه نده. ناموس مردم از اینجا رد می شه.
پسر جوان: آخه اومد بهم گفت...

دکتر سنگ صبور: هیس! خواستگارها فریاد نمی زنند!
پسر جوان: چیز خاصی نگفت. فقط گفت به شرطی دخترم رو می دم بهت که کارت سوختت رو بدی بهم.
دکتر سنگ صبور: خب شما چی کار کردی؟
پسر جوان: هیچی. کارت سوختم رو با دویست و هشتاد لیتر بنزین هفتصد تومنی دادم بهش.
دکتر سنگ صبور: واااای دَدَم وای. چه کردی با خودت. آخه آدم به خاطر ازدواج این همه سوخت می ده؟ اون هم دویست و هشتاد لیتر سوخت؟ یعنی خاک بر سرت. پرنده اُسگل هم اینجوری یه جا زندگی اش رو به فنا نمی ده. اعصابم خورد شد. تلفن بعدی!

****
دختری جوان: خانم دکتر سلام، بچه م چند روزه که مریض شده. تب داره. هیچی هم نمی خوره. چی کار کنم؟
دکتر سنگ صبور: بَه بَه، خب بالاخره انگار یه شنونده مزدوج هم پیدا شد که تازه بچه هم داره. خب شما چرا بچه را پیش یه دکتر متخصص نمی بری؟
دختر جوان: بردم اما گفته باید فِلَش بشه.
دکتر سنگ صبور: یعنی چی؟ یعنی چی باید فِلَش بشه؟ بچه تون چند سالشه؟
دختر جوان: سی و شیش سال!
دکتر سنگ صبور: ببخشید! این دیگه بچه نیست. نرّه غوله. حالا اسمش چیه این بچه؟
دختر جوان: پو!
دکتر سنگ صبور: از تهیه کننده محترم برنامه می خوام که از بعضی از این شنونده ها قبلا یه تست روانشناسی بگیرند. ملت روانی شدند به خدا.

میرزا قلمدون

آیدین سیار سریع در روزنامه قانون نوشت:

محمود احمدی نژاد: عجیب است که می گویند معاون احمدی نژاد بازداشت شده است. ما اصلا بقایی نداشتیم در دولت. یک شخص لاغراندامی بود که می آمد در جلسات می نشست و ما هم بنا بر سیاست جذب حداکثری گفتیم اشکال ندارد، بنشیند. این که این روزها می گویند دولت نهم و دهم دفع حداکثری داشته (به خصوص روی تپه های کشور) این ها صحیح نیست. قدرت جذب ما آنقدر بالا بود که این شخص لاغراندام ... اسمش چی بود؟ آهان بقایی ... این آقا وقتی داشتیم برای سخنرانی در سازمان ملل می رفتیم نیویورک فامیل هایش را برداشت و آمد توی فرودگاه و گفت ما هم بیایم نیویورک! گفتیم باشه تو هم بیا. تعریف از خود نباشه ما یک روحیه سخاوتمندانه ای در حد ابوالحسن خرقانی داشتیم و روی سردر دولت نوشته بودیم: هرکه در این سرا درآید پستش دهید و از تخصصش مپرسید. به هرحال در دولت باز بود و خیلی ها می آمدند، از جمله آقای بقایی. یک آقای دیگری هم می آمد به اسم شریف ملک زاده که پیشاپیش عرض می کنم ایشان را هم نمی شناسم. 

میرزا قلمدون

میرزا قلمدون

رفیق «این وری» مان، هر صحبتی که پیش بیاد، - فرق نمی کنه صحبت از سوراخ شدن لایه ی اوزون باشه یا شایعه ی پیدا شدن جمجمه ی انسان نئاندرتال حلقه ی مفقوده ی نظریه ی داروین! - گریز می زنه به سازشکاری دولت روحانی و دین ستیزی اصلاح طلبان و شهامت احمدی نژاد که نگذاشتند کار کند و نخواستند و الی آخر!

همکار «اون وری» مان، با اینکه اغلب در محیط کار کم حرف و سر به زیره، اما از هر سه تا پیام ش توی  گروه مجازی مان، چهارتاش نیش و کنایه به مذهب و عقب افتادگی ملت و برتری نژاد ایرانی و روشنفکری خودش و تعصب دیگرانه...



و من به این فکر می کنم که : « بعضی ها عجب سخت می کنند زندگی خودشون رو... »

میرزا قلمدون

یک برتری ما نسبت به نسل های قبلی و بعدیمون اینه که:
هرموقع که بخواهیم، میتونیم دوش بگیریم!



قبل تَر از ما که حموم نبود؛
بعدتر از ما هم آب نیست!!!


میرزا قلمدون

گنجشک به درخت گفت : « خودتو محکم نگه دار... می خوام از روت بپرم و برم! »

درخت جواب داد : « رفیق! من اصلا نفهمیدم تو کی روی شاخه م نشستی که حالا نگران برخاستن ت باشم! »


خیلی از ما تصور می کنیم نبودنمان چه فاجعه ی عظیمی - لااقل برای اطرافیانمان - ایجاد می کند. غافل از اینکه ذات «انسان» را با «نسیان» آغشته اند. 

*   *   *   *   *

نصیحت نوشت: برای پیشگیری از افسردگی تان می گویم! دلخوش به تعریف و تمجید و مقبولیت تان نزد دیگران نباشید.

تجربه نوشت: اولین آدمایی که فراموشتان می کنند، همان هایی هستند که «زیادی» قبول تان دارند. (کتاب «مرکب محو» جمالزاده را بخوانید) این تازه خوشبینانه ترین حالت است! حالت معمولش این است که می خواهند سر به تن تان نباشد. (داستان هارون خلیفه عباسی و برمکیان را بخوانید واعتبروا...!)

دعا نوشت: خدایا، ما را با تعریف و تمجید مردمان «خر» نکن!


میرزا قلمدون

آیدین سیار سریع در روزنامه قانون نوشت: با توجه به پیچیده شدن فرآینده مذاکرات ایران و 5+1 در روزهای گذشته و لاینحل ماندن بعضی مسائل بنا بر شنیده‌های ما احتمال دارد برخی شخصیت‌های تاثیرگذار به وین سفر کنند بلکه گره مذاکرات با دست این افراد باز شود.


محمود احمدی نژاد:

رئیس پاکدستان به وین سفر می‌کند و وارد هتل کوبورگ می‌شود. در محل مذاکرات یک زیرانداز ساده زیستانه می‌اندازد و با آرامش خاطر همانجا می‌نشیند. طرفین از تهیه پیش نویس قطعنامه‌ای جدید صحبت می‌کنند که رئیس پاکدستان پوزخندی می‌زند.

احمدی نژاد


از او علت پوزخند معنادارش را می‌پرسند و او می‌گوید: شما قطعنامه‌دان‌تان پاره شده و نمی‌توانید قطعنامه‌ای امضا کنید. طرف غربی بغض می‌کند و می‌گوید: اما ... احمدی نژاد می‌گوید: اما نداره دیگه. پاره شده. طرف‌های غربی که با این حقیقت تلخ مواجه شده‌اند بلند می‌شوند و می‌روند تا در سرویس بهداشتی گریه کنند. وقتی اتاق خلوت می‌شود سمبل پاکدستی از فرصت استفاده می‌کند و مفاد توافق را به این شکل عوض می‌کند: 5+1 متعهد می‌شود همه تحریم‌ها را لغو کند، در عوض ما هم متعهد می‌شویم که با متد روز دنیا قطعنامه دان‌شان را بخیه بزنیم.

سعید جلیلی:
سفر آقای جلیلی به وین می‌تواند بسیار راهگشا باشد و آخرین راه حل رسیدن به توافق. مرد فرصت‌ها و ظرفیت‌ها پس از این که به وین و هتل کوبورگ می‌رسد در اتاق مذاکرات را باز می‌کند و می‌گوید: من اومدم بچه‌ها. حاضران شوکه می‌شوند و یکصدا می‌گویند: اوه مای گاد. جلیلی می‌نشیند و می‌گوید: شنیدم اختلاف دارین. همه سرشان را به نشانه نفی تکان می‌دهند و می‌گویند: اختلااااف؟ نـــــه! کی گفته؟

جلیلی: نه؛ من می‌دونم اختلاف دارین. از قیافه‌هاتون پیداست.
کری (با ترس): نه به جان تو ...
جلیلی: حاشا نکن. اختلاف از چشم سیات می‌ریزه.

دو وزیر خارجه به هم می‌گویند زودتر تمومش کنیم بریم. غرب از زیاده خواهی دست می‌کشد و با بسته پیشنهادی چهارشنبه موافقت می‌کند و توافقنامه حاضر شده و همه چیز تمام می‌شود. حاضرین در جلسه هم کاغذ و دفتر و سایر وسایل را جمع می‌کنند و عزم رفتن می‌کنند.

جلیلی: بابا کجا میرین؟ من تازه می‌خواستم علل سقوط سلسله اشکانیان رو با تکیه بر حرکت جوهری ملاصدرا شرح بدم. خیلی آدم‌های بی ظرفیتی هستین.

مهندس غرضی:
ابتدا ثابت می‌کند که اختلافات باقی مانده در مذاکرات ریشه در تورم دارد سپس بعد از حل مشکلات فی مابین یونان و اتحادیه اروپا به کشور باز می‌گردد. وقتی از ایشان سوال می‌شود که پس مذاکرات ایران و 5+1 چی شد؟ می‌فرمایند راست میگیا. یادم رفت.

محسن رضایی میرقائد:
با توجه به شایعاتی که اخیرا پیرامون سمت جدید آقای رضایی شکل گرفته، در حال حاضر من هیچ گونه شوخی‌ای با این شخصیت بزرگوار پیرامون انتخابات، رای، درصد، فیفا، همه پرسی یونان و... ندارم و نسبت به مطالب گذشته‌ام نیز اعلام برائت می‌کنم. آقا محسن ما رو ببخش. جوون بودیم، جاهل بودیم. غلط خوردیم! ‌

منبع : اقتصاد آنلاین

میرزا قلمدون