میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

نوشته های پراکنده

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

آخرین نظرات
  • ۵ خرداد ۹۵، ۱۵:۲۰ - لی لی (لیلی نامه)
    احسنت...
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۱۶ - ساتیا
    :):)
  • ۴ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۷ - s-a
    :|

باور بفرمایید چه اینجا و چه هرجای دیگه یی که مطلب نوشتم، تعداد خواننده ها اونقدرا برام پارامتر مهمی به حساب نمی اومده. بنظرم اینجور جاها کیفیت مخاطب از کمیت ش مهمتره.

اما یه وقتایی برای آدم سوال پیش میاد. مثل روزی که یهو، تعداد بازدید کننده های وبلاگ یکروزه، از بیست و چند نفر، شد سه هزار و پونصدتا!! و باز ظرف ده دوازده روز برگشت به همون بیست تایی که بود!!!!

مثل ده متروکه و ساکتی که یهو یه لشگر ازش عبور کنند و خواب ساکنین رو به هم بریزند!


فکر می کنم کمتر وبلاگی باشه که این اوج و هزیزها رو تجربه کنه. به هرحال این هم برای خودش پدیده یی حساب می شه و جا داره از مسئولین امر بخواهیم رکورد اوج و فرود را بنام میرزاقلمدون ثبت کنند!


و اما سوالی ذهنم رو در همین رابطه درگیر کرده که چطور بازدید کننده ی وبلاگ، دیروز 22 نفر بوده و بازدیدها 264 تا؟!!!
خب مگه آزار دارید که ذهن آدم رو اینقدر درگیر معما می کنید؟!!  حالا شما اون 264 بازدید دیروز رو بذارید کنار 14 تا بازدید امروز تا این لحظه! 

عایا این کار صحیحی است؟!!!
:-)



میرزا قلمدون
می گه: «ما اجازه نداریم سهام شرکت خودمون رو بخریم، چون خبر داریم به زودی رشد می کنه. اگر از بستگان نزدیک مون کسی سهام بخره، فورا از بخش مربوطه به ما زنگ می زنند و زیر و بم قضیه رو درمیارند.....»
می گم: «ما ولی مجاز هستیم! از بستگان ما هم اگر کسی سهام بخره، فوری با ما تماس می گیرند که فلانی... مگه قوم و خویشات مغز خر خوردن؟! تو دیگه چرا؟!!!»

پ.ن.: بهترین چیزی که ضمن کار کردن توی یک شرکت بورسی یاد می گیری اینه که :«آقا خر نشو نخر!»
میرزا قلمدون

وقتی هنوز جبهه را از نزدیک ندیده بودم، تصور می کردم سخت ترین کار ممکن، بریدن از جان است و در گرماگرم بارش تیر و ترکش، آمادگی برای غلطیدن در خون خود،

زیر باران تیر و ترکش، دریافتم در چنان موقعیتی، جان دادن گاهی بهترین اتفاق ممکن است، چه بسا هزار بار آرزو می کنی تکه تکه شوی، ولی شهادت و مجروحیت بچه ها را مقابل چشم خود نبینی،

.

.

.

سالها بعد به این حقیقت تلخ رسیدم که ماندن و نفس کشیدن در دنیای بعد از جنگ و مراوده با بسیاری از آدمهای این روزگار با پیچیدگی و ریاکاری و فرومایگی و هزار مرض پیدا و پنهان در هزارتوی درونشان، سخت ترین کار ممکن است...


برای خواندنتان ننوشتم. ببخشید اگر دلگیر شدید.

در محفل خود راه مده همچو منی را

افسرده دل افسرده کند انجمنی را

میرزا قلمدون

اسب سرکش زمان، در تلاش است برای گسیختن افسار خود از دست برنامه ریزی های روزانه ام!

و من در کشاکش مهار ثانیه ها و دقایق و ساعتها و روزهایی که می گذرد...



پ.ن: از بعضی ها هم حال و احوال روزهایشان را این طور باید پرسید که : «این روزها، اوقاتت رو چطور تلف می کنی؟!». چون تلف کردن وقت، گزینه ی ثابت ایام شان شده و تنها در روش اتلاف عمر گرامی است که متحول می شوند!


میرزا قلمدون

اگر یک نابغه ی علمی حاضره به هر دلیل توی کشور با شرایط موجود بمونه و کارکنه، 
مذهبی هم که نباشه،

پدرش شهید هم نشده باشه،

پدر شهیدش، دوست قدیمی قهرمان فیلم هم که نباشه،

مادرش هم سفارشش رو نکنه...

به اندازه ی کافی این آدم ارزشمند و دوست داشتنی و سزاوار بهترین محافظت خواهد بود...


حیفه، واقعا چه لزومی داره با این همه صغری و کبری چیدن، باور مخاطب رو نسبت به واقعیت پذیری داستان فیلم خدشه دار کنیم؟

باز هم ، علیرغم همه ی این حرفها، واقعا خسته نباشید. دست مریزاد بخاطر فیلم بسیار خوب بادیگارد.


میرزا قلمدون

.

میرزا قلمدون


محیط مجازی خیلی خوب است. خیلی! اما حیف...

یک اشکالش این است که گند می زند به همه‌ی برنامه‌ریزی‌ها و نظم زندگی‌ات!

اشکال دیگرش این است که خیلی آرام تو را به خود وابسته می‌کند، آن‌چنان که ناخواسته خود را از روابط اصیل و حقیقی دنیای بیرون بی‌نیاز می بینی! پس گند می‌خورد به ارتباط چندین و چندساله‌ی دوستانه و خانوادگی‌ات.

کم‌کم لبخندها و اشک‌ها و هیجانات و دلخوری‌هایت استیکری می‌شود! می‌شوی یک چهره‌ی تصنعی بی‌روح که می‌تواند در چند گفتگوی هم زمان به ناگاه با یکی مثل ابر بهار بگرید و با دیگری از ته دل قهقهه بزند. یعنی گند خورده است به حالات درونی‌ات!

 

چه کسی فکر می‌کرد یک روز به نقطه‌ای برسیم که در آن واحد، با آدم‌های مختلف، مطالبی ردوبدل کنیم به فاصله‌ی زمین تا آسمان؟! در میانه‌ی بحث فلسفه و منطق، به لطیفه‌ی بند تنبانی تازه رسیده‌ای بخندیم، وسط گردش در بازار شایعات و لاتائلات سیاسی، شعر اروتیک بخوانیم، معما حل کنیم، پیشنهاد دوستی بدهیم و... و به فاصله‌ی صبحی تا شام، در چند صد موضوع گوناگون، از عدد کوانتومی اتم‌ها گرفته تا علل سقوط قیمت نفت و نام‌گذاری توله‌سگ‌های فلان سلبریتی، صاحب‌نظر شویم...

 

محیط مجازی خیلی خوب است

اما اگر گاه‌گاهی تأملی، تدبری، مکث و ترمزی نکنیم،  با همه‌ی خوب بودنش، ما را خواهد بلعید و در هزارتوی دنیای صفر و یک خود گم خواهد کرد.


میرزا قلمدون

خبرگزاریها نوشته اند: بیمه نامه شب چهارشنبه سوری نیز از سوی یک شرکت بیمه ای به بازار آمد! در این طرح که طبق پیامک ارسالی مختص مشترکان همراه اول است، شرکت بیمه ایران پرداخت خسارت حوادث تا سقف ۱۰ میلیون تومان را تنها در همین یک شب متقبل می شود. 

پی نوشت: احتمالا طی سالهای آینده برای چنین شبی، لباسهای ضد حریق، گوشی های محافظ در برابر صدای انفجار، نفربرهای زرهی برای تردد امن در خیابانهای شهر هم عرضه خواهد شد.
رسم دیرینه چهارشنبه ی آخر سال مان از کجا به کجا کشید!
@mirzaghalamdoon

میرزا قلمدون

باید به‌طور اتفاقی هم که شده، یک‌بار گذارتان به شهرک‌های صنعتی بیفتد، تا با دیدن کارخانه‌های خاموش و انبوه سوله‌های متروکه ـ که به شهر ارواح می‌ماند ـ به عمق فاجعه‌ای که برای صنعت کشور، طی سالیان اخیر اتفاق افتاده پی ببرید.


 

پ.ن. سفری کاری به قزوین داشتم. از میان شهرک‌های صنعتی که می‌گذشتیم، تنها زوزه‌ی باد بود و تلخی اندیشیدن به سرنوشت کارگرانی که روزی، روزگاری زیر سقف این سوله‌های آهنین، نان از عمل خویش می‌خوردند و منت کس نمی‌بردند...

میرزا قلمدون


زندگی است دیگر. پیش می‌آید که بعد از مدتی دوستی، مشارکت کاری، همسری یا هر همراهی دیگر، به علتی جدا می‌شویم، فاصله می‌گیریم و باقی راه را به‌تنهایی یا همراهی فرد دیگری پی می‌گیریم.

جدایی غم انگیز است، اما، نوع برخورد ما، تلخی آن را صدچندان می‌کند.

عادت مرسوم ما جماعت ایرانی، در این‌گونه موقعیت‌ها، «نفی ما سبق» است. فرد جداشده را منکوب و محکوم می‌کنیم، او را مقصر و متهم می‌دانیم به انواع کوتاهی‌ها و اشتباهات و ظلم‌ها. گویی برای جدا شدن از دیگران، حتماً باید توجیهی از جنس تهمت و توهین به دیگران داشته باشیم وگرنه خود ما زیر سؤال خواهیم رفت.

کمتر به این می‌اندیشیم که گاه، همراهی‌ها بنا نیست همیشگی باشند، بعضی روابط در زمان و موقعیت خاص، مفیدند و با گذر از آن برهه، بی‌خاصیت و حتی مضر خواهند بود. جنس بعضی روابط موقت است و کش دادن آن به صلاح هیچ یک از طرفین نیست. باید پذیرفت بعضی انتخاب‌ها از همان ابتدا اشتباه است، اما، انتخاب اشتباه، دلیل خوبی برای ادامه‌ی اشتباه یا متهم کردن طرف مقابل نیست.

اگر دو چرخ‌دنده، نتوانستند در کنار هم بچرخند، لزوماً، عیب از چرخ‌دنده‌ها نیست، چه بسا هر دو خوب و سالم‌اند اما تناسب لازم و قابلیت در کنار هم بودن را ندارند.

اگر از همراه، دوست، همسر، شریک کاری یا هر هم قدم دیگر، جدا شدید، حق صحبت دیرین و حرمت روزهای خوب باهم بودن را نگاه‌دارید. اگر لازم دانستید جوابی هم به جماعت کنجکاو و فضول در باب علت جدایی بدهید، می‌شود گفت: «آدم خوبی بود، اما نشد در کنار هم ادامه دهیم...»

همراهی‌تان ماندگار و انصافتان ماندگارتر!

میرزا قلمدون